loading...
** سایت تفریحی ایولی ها **
ایولی ها

سلام.من مدیر سایت ایولی ها رضا نظریان هستم. ما برای شما بنر-هدر و آلبوم طراحی میکنیم.فقط لازیم است ما را لینک کنید

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
اموزش هک 11 3002 jumbojet
مه - احمد شاملو 0 896 siber
اشعار حافظ 1 1021 iljima
شعر نو 1 846 iljima
شعر فردوسی در مدح پیامبر و امام علی علیه السلام 1 897 iljima
صداي ديدار...سهراب سپهری 0 807 iljima
تپش سايه دوست 0 802 iljima
پشت درياها...سهراب سپهری 0 800 iljima
واحه يي در لحظه...سهراب سپهری 0 689 iljima
نشاني...سهراب سپهری 0 777 iljima
پيغام ماهي ها...سهراب سپهری 0 672 iljima
غربت...سهراب سپهری 0 631 iljima
در گلستانه...سهراب سپهری 0 604 iljima
آب...سهراب سپهری 0 638 iljima
ساده رنگ...سهراب سپهری 0 636 iljima
و پيامي در راه...سهراب سپهری 0 594 iljima
روشني‌، من‌، گل‌، آب...سهراب سپهری 0 607 iljima
از روي پلك شب...سهراب سپهری 0 723 iljima
مسافر...سهراب سپهری 0 685 iljima
صداي پاي آب...سهراب سپهری 0 651 iljima
آب را گل نكنيم- سهراب سپهری 0 627 iljima
غمی غمناک (شعر سهراب سپهری) 0 627 iljima
شراب و خون...فروغ فرخزاد 0 731 iljima
ديو شب...فروغ فرخزاد 0 644 iljima
انتقام...فروغ فرخزاد 0 621 iljima
گريز و درد...فروغ فرخزاد 0 637 iljima
افسانه تلخ... فروغ فرخزاد 0 585 iljima
وداع...فروغ فرخزاد 0 650 iljima
پاييز...فروغ فرخزاد 0 695 iljima
يادي از گذشته...فروغ فرخزاد 0 699 iljima
رضا نظریان بازدید : 400 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

داستان نیما و نیشام

توفان که از شیراجان (نام پیشین سیرجان) گذشت غم و اندوه بسیار برجای گذاشت. بسیاری از خانه ها و درختان را خراب و سرنگون ساخت دل مردم گرفته غمگین بود. در این آشوب زمانه پسری به نام نیما دلباخته دختری شده بود که نامش نِیشام بود. نیما سالها دور از خانواده و در سفر زندگی کرده بود و چهار برادر داشت که هر یک دارای ثروت و اندوخته ای بودند. پدر نیشام بارها به خانواده نیما گفته بود هر یک از برادران دیگر خواستگاری می کرد، مشکلی نبود. اما نیما توان اداره زندگی نیشام را ندارد.

هر چه خانواده نیما به او می گفتند به جای عاشقی پی کسب و کاری را بگیرد و به این شکل به همگان بفهماند توانایی همسرداری را دارد، او نمی شنید و از دور چشم به خانه زیبا و بلند نیشام داشت.

کم کم رفتار نیما موجب برافروختگی و ناراحتی پدر و بردران نیشام گشت. آنها شبی به خانه نیما آمده و در برابر پدر و برادران نیما به او گفتند: اگر باز هم در اطراف خانه اشان پرسه بزند، چشم خویش را بر دوستی های گذشته خواهند بست.

نیما كه انگار تازه از خواب بیدار شد بود، گفت: مگر من چکار کرده ام؟ تنها عاشقم همین!

پدر نیشام گفت: عاشقی که خانه و خوراک زندگی نیست ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم.

نیما گفت: من مستمند نیستم.

پدر و برادران نیشام خندیدند و گفتند: آنچه ما می بینیم جز این نیست.

نیمروز فردایش شش مرد با پوششی از گران بهاترین پارچه های نیشابوری و اسب های ترکمن در برابر خانه نیشام ایستاده بودند.  آن شش مرد نیما، پدر و برادرانش بودند. بهت سراپای وجود میزبانان را گرفته بود. پس از آنکه بر صندلی میهمانی نشستند، نیما گفت: هنگامی که در سفر بودم، بانو آفرین (سی امین شاهنشاه ساسانی) را از رودخانه خروشان نجات دادم. او به من گفت: پیش من بمان. گفتم: من مسافرم و او گفت یادگاری به تو می دهم که هر وقت همچون من به خفگی رسیدی کمکت کند.

دیشب شما سعی داشتید مرا غرق کنید اما این بار دستان پادشاه ایران مرا نجات بخشید.

پدر و برادران نیشام از این که شب قبل به گونه ی بسیار زشت به او گفته بودند: ما دختر به آدم مستمندی همچون تو نمی دهیم پشیمان بودند.

نیما و نیشام همواره دستگیر مستمندان بودند و زندگی بسیار نیکويي داشتند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2255
  • کل نظرات : 289
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 4877
  • آی پی امروز : 73
  • آی پی دیروز : 249
  • بازدید امروز : 804
  • باردید دیروز : 1,038
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 804
  • بازدید ماه : 12,223
  • بازدید سال : 80,866
  • بازدید کلی : 2,738,333