عشق یعنی جسم و جانم مال تو / عشق یعنی پرسش از احوال تو
عشق یعنی از خودم من خسته ام / عشق من ، به تو دل بسته ام . . .
ادامه در ادامه ی مطلب
فیزیک بعدترها ثابت می کند
در روزهای بارانی
جای خالی آدم ها بزرگتر می شود . . .
کاش یه روزی «ویکی لیکس» افشا کنه که چقدر دوستت داشتم و بهت نگفتم !
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه دنیا بشوی
من و تو مثل دوتا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی . . .
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت . . .
اینجا آسمان صاف تا قسمتی رومانتیک، همراه با غبار دوستی است
توده ای سلام به سمت شما در حرکت است
و احتمال ریزش بوسه دور از انتظار نیست !
برمستی من حد سزاوار زدند
با شک و یقین تهمت بسیار زدند
حلاج شدم ولی به کفرم سوگند
دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند . . .
گاه نمیدانم چه پیامی را بهانه کنم تا از حال آنکه روحم با اوست آگاه شوم
این بار که دلتنگی را بهانه کردم ،فردا را چه کنم ؟
من آن مجنون تنهای غریبم
که از سهم دودستت بی نصیبم
به دل گفتم که روزی خواهی امد
ولی دل میداند اورا می فریبم . . .
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه دل کندن بود
دل که دادم به یارم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود . . .
عاشقتم :
یک کلمه است با دنیایی از مسئولیت،
گفتنش هنر نیست،
مسئولیت پذیریش هنراست . . .
غم ساخت کار دل، ز نوا می توان شناخت / ظرف شکسته را، ز صدا می توان شناخت
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
بااشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم . . .
خیره است چشم خانه به چشمان مات من
خالی است بیصدا و سکوتت حیات من
حق السکوت میطلبد از لبان تو
چشمان لا ابالی و لبهای لات من !
یارم از من بی سببب رنجیدورفت/گریه را دید و برمن خندید و رفت
وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت/قصه ناگفته هارا نشنید و رفت
تشنه بودم همچو دشتی پر عطش/مثل باران بر تنم بارید و رفت
گل فراوان بود از باغ من/غنچه ای نشکفته را برچید و رفت . . .
آن عشق که دیده گریه و آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو
امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو . . .
سلامتیه حرفایی که نه میشه اس ام اس کرد
نه تو چت تایپ کرد
نه میشه پای تلفن گفت
حرفایی که فقط مال وقتیه
که تو رو در آغوش دارم . . .
وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست
پس به وسعت تمام ناگفته ها دوستت دارم . . .
پیوسته دلم دم به هوای تو زند / جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید / هر برگی از آن بوی وفای تو زند . . .
عشق ،یعنی که تکان خورده و سرپا بشویم
زورکی هم که شده در دل هم جا بشویم
آنقَدَر صبر که شاید علفی سبز شود
پای هم پیر شویم و متوفّی بشویم !
برای تو، من یک اشتباه بزرگ در زندگیت بودم!
برای من، تو همیشه بزرگترین افتخار زندگیمی !
کار سختی ستْ دوست نداشتنِ تو
باید برای خودم
کار دیگری دست و پا کنم . . .