غزل شماره 275 تعداد ابيات 1 - 9
خوشا شيراز و وضع بى مثالش خداوندا نگه دار از زوالش
ز ركن آباد ما صد لوحش الله كه عمر خضر مى بخشد زلالش
ميان جعفرآباد و مصلى عبيرآميز مى آيد شمالش
به شيراز آى و فيض روح قدسى به جوى از مردم صاحب كمالش
كه نام قند مصرى برد آن جا؟ كه شيرينان ندادند انفعالش
صبا زان لولى شنگول سرمست چه دارى آگهى چونست حالش
گر آن شيرين پسر خونم بريزد دلا چون شير مادر كن حلالش
مكن از خواب بيدارم خدا را كه دارم خلوتى خوش با خيالش
چرا حافظ چو مى ترسيدى از هجر
نكردى شكر ايام وصالش
خوشا شيراز و وضع بى مثالش خداوندا نگه دار از زوالش
ز ركن آباد ما صد لوحش الله كه عمر خضر مى بخشد زلالش
ميان جعفرآباد و مصلى عبيرآميز مى آيد شمالش
به شيراز آى و فيض روح قدسى به جوى از مردم صاحب كمالش
كه نام قند مصرى برد آن جا؟ كه شيرينان ندادند انفعالش
صبا زان لولى شنگول سرمست چه دارى آگهى چونست حالش
گر آن شيرين پسر خونم بريزد دلا چون شير مادر كن حلالش
مكن از خواب بيدارم خدا را كه دارم خلوتى خوش با خيالش
چرا حافظ چو مى ترسيدى از هجر
نكردى شكر ايام وصالش