loading...
** سایت تفریحی ایولی ها **
ایولی ها

سلام.من مدیر سایت ایولی ها رضا نظریان هستم. ما برای شما بنر-هدر و آلبوم طراحی میکنیم.فقط لازیم است ما را لینک کنید

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
اموزش هک 11 2999 jumbojet
مه - احمد شاملو 0 895 siber
اشعار حافظ 1 1021 iljima
شعر نو 1 846 iljima
شعر فردوسی در مدح پیامبر و امام علی علیه السلام 1 897 iljima
صداي ديدار...سهراب سپهری 0 807 iljima
تپش سايه دوست 0 802 iljima
پشت درياها...سهراب سپهری 0 800 iljima
واحه يي در لحظه...سهراب سپهری 0 689 iljima
نشاني...سهراب سپهری 0 777 iljima
پيغام ماهي ها...سهراب سپهری 0 672 iljima
غربت...سهراب سپهری 0 631 iljima
در گلستانه...سهراب سپهری 0 604 iljima
آب...سهراب سپهری 0 638 iljima
ساده رنگ...سهراب سپهری 0 636 iljima
و پيامي در راه...سهراب سپهری 0 594 iljima
روشني‌، من‌، گل‌، آب...سهراب سپهری 0 607 iljima
از روي پلك شب...سهراب سپهری 0 723 iljima
مسافر...سهراب سپهری 0 685 iljima
صداي پاي آب...سهراب سپهری 0 651 iljima
آب را گل نكنيم- سهراب سپهری 0 627 iljima
غمی غمناک (شعر سهراب سپهری) 0 627 iljima
شراب و خون...فروغ فرخزاد 0 731 iljima
ديو شب...فروغ فرخزاد 0 644 iljima
انتقام...فروغ فرخزاد 0 621 iljima
گريز و درد...فروغ فرخزاد 0 637 iljima
افسانه تلخ... فروغ فرخزاد 0 585 iljima
وداع...فروغ فرخزاد 0 650 iljima
پاييز...فروغ فرخزاد 0 695 iljima
يادي از گذشته...فروغ فرخزاد 0 699 iljima
رضا نظریان بازدید : 553 یکشنبه 30 بهمن 1390 نظرات (0)

شعری از استاد شهریار

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی كه ببینی چه می كشم

با عقل آب عشق به یك جو نمی رود

بیچاره من كه ساخته ی آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبح وز سیل اشك به خون بنشسته بالشم

پروانه را شكایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو می سوزم و خوشم

باور نكن كه طعنه ی طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

لب میگزد چو غنچه ی خندان كه خامشم

هر شب چو آفتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلكش و ماه پری وشم

ساز صبا به ناله شبی گفت"شهریار"

این كار توست من همه جور تو می كشم

 

****************

 

من زیاد از تو دور نیستم ... در حوالی همین پنجره های نیمه بازم من

کنار ندانستن های تو از من ... قفسی می سازم ... برای آرزوهای کاغذی ام... برای عادتهای بی تو زنده نبودن

به طعم خاک های جان گرفته از نم نم ابرها... قصه های همین امروز را می گویم... خلوت دیوار کاهگلی همسایه

لبریز یادگاری های خاطره... دلم ریخت ... آواره شد... وقتی پرسیدی نام مرا از کجا می دانی ؟

ومنه خیس مهربانی شرم ... به دروغ بهانه آوردم... به چیدن گل پونه های مشام باغچه همسایه

که نگفتم نام تو را از عشق آموخته ام ... و کسی اینجا ... پای درختهای صنوبر انتظار... قلبی جا گذاشته است

سرشار ترانه ی تپیدن... در بهت قصه های همین امروز... و من می دانم رازی را

که خدا بهار را از شمیم گیسوان تو آفرید... و من زیاد از تو دور نیستم

.

****************

 

چیزی گم کرده ام ...! پشت این ثانیه های نمور

مدهوش آسمانی ترین بوسه ی سپیدار ... شاعر طبع لطیف باران ... چیزی گم کرده ام ...! پس تکرار حیرت سبز درختان انگور  پیچیده در گیسوان نرگسی های معطر لبخند ... حوالی عطر خاک و آب و بوی سوخته ی

خاطره ... می چکد امروز نام تو از بال کبوتر .. بیشتر از هر صفتی مبهوت تماشای چشمان

آشکار توام... چیزی گم کرده ام شبیه خاطره ... منظور سرخ غروب... تیغ کند فاصله ها... ارزن های

پاشیده برای گنجشکهای چنار... دلم می تپد برای حاشیه ی رنگ های ارغوانی پلک تو... چیزی

گم کرده ام شبیه تو... تو که سرشاری از شکوفه های طلوع

 

 

 

 

**********

 

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

 

************

 

شعری از هوشنگ ابتهاج (ه . الف. سایه)

چیست آن در لب شیرین تو؟ ای ساقی

بستان جانم و آنمن بچشان ای ساقی

باده پیش آر که در پای تو در خواهم باخت

حاصل کارگه کون و مکان ای ساقی

درد هجران عزیزان به جهان چند کشیدم

همه رفتند، خدا را تو بمان ای ساقی

تا سرانجام دل خون شده چون خواهد بود

سرنوشتی ز خط جام بخوان ای ساقی

دور کجدار و مریز است و دلم می لرزد

چون توان زیست چنین دل نگران ای ساقی

نه دلی ماند و نه دینی ز پی غارت عشق

آه ازین فتنه که برخاست، امان ای ساقی

رستمی بر سر سهراب یلی می گرید

نوشداروی امیدی برسان ای ساقی

چشم مستت چه طلب می کند از سایه؟ بگو

به فدای لب شیرین تو جان ای ساقی

 

*********

 

شعری از محمد رضا شفیعی کدکنی ( م.سرشک)

 

به پایان رسیدیم اما

نکردیم آغاز

فرو ریخت پرها

نکردیم پرواز

ببخشای

ای روشن عشق بر ما

ببخشای

ببخشای اگر صبح را

ما به مهمانی کوچه

دعوت نکردیم

ببخشای

اگر روی پیراهن ما

نشان عبور سحر نیست

ببخشای ما را

اگر از حضور فلق

روی فرق صنوبر

خبر نیست

نسیمی

گیاه سحرگاه را

در کمندی فکنده ست و

تا دشت بیداری اش می کشاند

و ما کمتر از آن نسیمیم

در آن سوی دیوار بیمیم

ببخشای ای روشن عشق

بر ما ببخشای

به پایان رسیدیم

اما

نکردیم آغاز

فرو ریخت پر ها

نکردیم پرواز.

 

 

**********

 

در خواب ناز بودم شبی

دیدم کسی در میزند

در  را گشودم  روی او

دیدم غم است در میزند

ای دوستان بی وفا

ازغم بیاموزید وفا

غم با آن همه بیگانگی

هرشب به من سر میزند

 

 

************

 

میگی
بارون رو

دوست داری

اماوقتی بارون

 میادچترت رو باز میکنی

تومیگی باد،رو دوست داری

اما وقتی باد میاد پنجره هارو میبندی

تومیگی آفتاب رو دوست داری اما وقتی

می تابه پرده هارومیندازی حالا فهمیدی

که چرامیترسم وقتی میگی"دوستت دارم"؟

 

 

*************

 

 

آری براستی محمد(ص) پاک ترین ، بهترین ، گرانبهاترین

و گرامی ترین گوهر صدف هستی است

جلوه کردی به گل و باغ تماشا برخاست

ماه با دیدن آیات تو از جا برخاست

 

گوهری از صدف خاک در آمد دل شد

شب افسرده درخشید  زمین کامل شد

 

تو درخشیدی و پیچید صدا در آفاق

آخرین معجزه ی باغ رسالت گل داد

 

نور در واقعه پیچید و قیامت گل داد

پر جبرئیل به تکریم تو بر خاک رسید

 

اثر مستی تو تا جگر تاک رسید

پرتو زمزمه ات آینه دار دل شد

 

تا بفهم تو رسیدیم زمین کامل شد

مهر در نور درخشید و موید آمد

 

کوه بر شد به تماشای محمد آمد

تو درخشیدی و کوه سنگی گم  شد

شرف بندگی هر دو جهان بهتر شد

 

**************

جسمی‌ شکسته و روحی‌ پر از خراش
عاشق نمی شوم دلواپسم نباش
دستانی از تهی، پاهایی از ورق
فکر مرا نکن، امروز بهترم
حال مرا مپرس چیزی مهم که نیست
این دل شکستگی اقرار بی‌ کسیس
درگیر من مشو، همدم نمی شوم
حوا مرا ببخش آدم نمی شوم
تقصیر تو نبود, نه من نه بخت خود
تو عشق خط زدی من خواستم نشد!
درگیره عادتم, سرگرم خود شدم
در مرز یک سکوت دیگر نه تو نه من
از پشت این سکوت از این نقاب و نقش
حال مرا بفهم جرمه مرا ببخش
امروز بهترم، حوا بیا ببین
دلتنگ من مباش من مرده‌ام همین!
شکل خودم شدم تلخو بدون رحم
در انتهای خویش حال مرا بفهم
شکلی‌ شبیه خود با چشم گریه سوز
باور نمی کنم آینه را هنوز
از پشت این سکوت، از این نقاب و نقش
حال مرا بفهم جرم مرا ببخش
امروز بهترم، حوا بیا ببین
دلتنگ من مباش من مرده‌ام همین!
جسمی‌ شکسته و روحی‌ پر از خراش
عاشق نمی شوم دلواپسم نباش
دستانی از تهی، پاهایی‌ از ورق
فکر مرا نکن، امروز بهترم
حال مرا مپرس چیزی مهم که نیست
این دل شکستگی اقرار بی‌ کسیس
درگیر من مشو، همدم نمی شوم
حوا مرا ببخش آدم نمی شوم

 

شعرى از پابلو نرودا
ترجمه از احمد شاملو


به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.

به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.

به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.

تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری كنی . .. .،

تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!

امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری!
شادی را فراموش نكن

 

 

شعری زیبا از « سهراب سپهری »

می روی با موج خاموشی کجا ؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب
من کجا فراموشی کجا
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب
پرتویی ایینه را لبریز کرد
طرح من آلوده شد با آفتاب
اندوهی خم شد فراز شط نور
چشم من در آب می بیند مرا
سایه ترسی به رهلغزید و رفت
جویباری خواب می بیند مرا
در نسیم لغزشی رفتم به راه
راه نقش پای من از یاد برد
سرگذشت من به لبها ره نیافت
ریگ باد آواره ای را باد برد

 

شعری زیبا از « شهریار »


امشب ای ماه بدرد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تومن دارم و من میدانم
که تواز دوری خورشید چها میبینی
توهم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی بسر بالینی
هر شب ازحسرت ماهی من ویکدامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمهء مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینهء بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت بجگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه زهجران لب شیرینی
توچنین خانه کن ودلشکن ای بادخزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبهء طوفانزده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا اگر آئین محبت باشد
جاودان زی که بدنیای بهشت آئینی

 

********

 

حالا که میخوای بری برو ولی

واسه این چشایی که عاشقتن

که اگه نبیننت، نمیبینن

گاهی وقتا رد شو از کوچه ی من

گاهی وقتا رد شو از کوچه ی من

بزار چشمام تورو باز نگا کنن

بزا این ماهیای اسیر تنگ

توی دریای چشات شنا کنن

حالا که میخوای بری برو ولی

اسمم و خط نزن از خاطره هات

بزا باز خاطره بازی بکنن

اسمم و اسم تو و اشک چشات

حالا که میخوای بری برو ولی

بعضی وقتا پا بزار تو خواب من

اگه تو کویری و تشنه شدی

بیا دنبال من و سراب من

تو که میدونی که من بدون تو

جون میبازم مثل برگا تو خزون

من و ترکم نکن و این قطره رو

با خودت به شهر دریا برسون

 

**********

 

قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست

هروقت دل کسی رو شکستی

روی دیوار میخی بکوب

تا ببینی چقدر دل شکستی

هروقت دلشان را به دست اوردی

میخی را از روی دیوار بکن

تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2255
  • کل نظرات : 289
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4877
  • آی پی امروز : 233
  • آی پی دیروز : 224
  • بازدید امروز : 810
  • باردید دیروز : 1,037
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 4,164
  • بازدید ماه : 11,191
  • بازدید سال : 79,834
  • بازدید کلی : 2,737,301